زن، زنانگی و روانکاوی
نویسنده: نادیا صبوری
این که کل نظریه روانکاوی، آنطوری که گاهی اوقات گفته میشود، در امتداد یک کانال مردمحورانه توسعه یافته است، قطعا به آن شکلی که تصور میشود تقصیر مردان نیست. به ویژه، به این دلیل نیست که مردان تسلط دارند بلکه به این دلیل است که آنها راه خود را گم کردهاند. و از آن به بعد فقط زنان و به خصوص زنان هیستریک هستند که چیزی در مورد آن میفهمند. (ژک لکان)
عقده ادیپ (Oedipus Complex) و عقده اختگی (Castration Complex) دو مفهوم کلیدی در نظریه روانکاوی هستند. اگرچه این دو مفهوم با هم مرتبط هستند اما تفاوتهای اساسی دارند:
عقده ادیپ به تمایلات و درگیریهای روانی کودک نسبت به والدین خود اشاره دارد. کودک معمولا نسبت به والد جنس مخالف احساس میل پیدا میکند و همزمان والد همجنس را بهعنوان رقیب در نظر میگیرد. عقده ادیپ دو فاز مثبت و منفی دارد که در فاز مثبت کودک به والد جنس مخالف جذب میشود و در فاز منفی ممکن است جذب والد همجنس نیز بشود.
اما عقده اختگی محدودیت میل و پذیرش قانون است که به ترس کودک از مجازات میل ادیپی خود، خصوصا از دست دادن فالوس اشاره دارد. این عقده باعث میشود که کودک میل خود را سرکوب کرده، با قوانین جامعه سازگار شده و وارد نظم نمادین شود.
نزد لکان، اختگی (Castration) بیشتر به معنای محرومیت نمادین است، نه یک تهدید فیزیکی. کودک متوجه میشود که نه خودش، نه مادرش و نه حتی پدرش، فالوس مطلق را در اختیار ندارد.
اما اختگی زن و مرد متفاوت است. در نظریه فروید پسر از اختهشدن توسط پدر میترسد زیرا متوجه میشود که نمیتواند جایگزین او شود. دختر حسرت فالوس را تجربه میکند و ممکن است در رشد روانی خود مسیر متفاوتی طی کند.
عقده ادیپ و عقده اختگی در زنان و مردان به شکل متفاوتی ظاهر میشود زیرا تجربه آنها از بدن، میل و جایگاهشان در نظم نمادین متفاوت است.
کودک پسر، میل به مادر دارد و پدر را به عنوان رقیب میبیند. با درک تهدید اختگی، میل خود به مادر را سرکوب کرده و با پدر همانندسازی میکند. این همانندسازی به کودک اجازه میدهد نقش مردانه و جایگاه خود را در نظم اجتماعی پیدا کند.
دختر در ابتدا به مادر دلبسته است اما پس از درک فقدان فالوس، متوجه میشود که او با پسران (پدر) متفاوت است. در این فاز، دختر پدر را جایگزین مادر میکند و میل خود را به او معطوف میسازد (چون پدر فالوس را دارد) اما سرانجام، به ناچار با مادر همانندسازی میکند و نقش زنانه خود را میپذیرد. درنهایت دال اولیه برای هر دو جنس مادر است و این نام پدر است که تکلیف هویت جنسی را تعیین میکند.
حلوفصل عقده ادیپ و ارتباط آن با ساختار
مردان به دلیل ترس از اختگی، عشق به مادر را سرکوب کرده و با پدر همانندسازی میکنند. این سرکوب شدید باعث میشود که وسواسیها در موقعیتهای زندگی مدام با قانون، احساس گناه و بازگشت میلهای سرکوبشده خود دستوپنجه نرم کنند. اما هیستریک میخواهد بداند که دیگری چه میخواهد و چگونه میتواند ابژه میل دیگری باشد. این مساله در زنانی که وارد ساختار هیستری شدهاند، بارز است زیرا نظم اجتماعی که بر پایه منطق فالوس بنا شده، آنها را به موقعیتی سوق میدهد که در آن میلشان همیشه ناتمام و معطوف به دیگری باشد.
آیا این تقسیمبندی مطلق است؟
لکان تأکید دارد که هیچ تضمینی وجود ندارد که همه زنان هیستریک و همه مردان وسواسی شوند. این موضوع به نحوه ورود فرد به زبان و میل بستگی دارد. در حقیقت، زنان میتوانند وسواسی باشند و مردان میتوانند هیستریک شوند اما جامعه، زبان، و نظم نمادین معمولا افراد را به یک مسیر خاص سوق میدهد. به همین دلیل، در دوران معاصر، با تغییرات اجتماعی، شاهد افزایش وسواس در زنان و افزایش ویژگیهای هیستریک در مردان هستیم.
فروید: آناتومی سرنوشت است.
فروید بر این باور بود که آناتومی تاثیر تعیینکنندهای بر سرنوشت روانی دارد. به این معنا که داشتن یا نداشتن فالوس، جایگاه فرد را در روابط ادیپی و ساختارهای اجتماعی مشخص میکند. لکان این دیدگاه را بازخوانی کرد و نشان داد که آنچه واقعا سرنوشت را رقم میزند، جایگاه سوژه در «نظم نمادین» است نه صرفا آناتومی اما در نهایت، این دو در یک نقطه مشترک به هم میرسند: از آنجا که فرهنگ و نظم اجتماعی بر اساس تفاوتهای جنسیتی شکل گرفته، افراد بسته به جنسیتشان در جایگاههای متفاوتی قرار میگیرند. به این معنا که تمدن و زبان تفاوتهای بیولوژیکی را رمزگذاری کرده و به آنها معنا میدهند. نظم اجتماعی و زبان همچنان از یک ساختار فالوسمحور تبعیت میکند که سوژهها را بهطور متفاوتی در جایگاههای نمادین قرار میدهد.
فروید: یک زن چه میخواهد؟
وقتی فروید پرسید «یک زن چه میخواهد؟»، به محدودیت درک خود از زنانگی و تجربه زنانه در روانکاوی اشاره کرد. اما بر این باور بود که روانکاوان زن میتوانند پاسخ بهتری به این پرسش بدهند.
اختگی برای مردان به معنای پذیرش قانون، از ترسِ از دست دادن فالوس است و از این طریق وارد نظم اجتماعی و ساحت نمادین میشوند اما زنان ابتدا تصور میکنند که از قبل اخته شدهاند زیرا فالوس ندارند. این آگاهی باعث ایجاد حسرت فالوس میشود. یک زن به جای ترس از اختگی، به دنبال جایگزینی برای فالوس است. این جایگزین میتواند پدر و مردانگی باشد (عشق به مردان، انتخاب همسر)، فرزند باشد (بارداری به عنوان جایگزین فالوس)، قدرت اجتماعی و موفقیت حرفهای باشد. یک زن نمیتواند فالوس را مستقیما به دست آورد بلکه از طریق مادر شدن یا مورد میل قرار گرفتن، جایگاه خود را در نظم نمادین پیدا میکند.
زن وجود ندارد!
لکان نیز بعدها این مساله را بسط داد و گفت: «زن وجود ندارد» به این معنا که زنانگی نمیتواند بهسادگی در یک تعریف واحد گنجانده شود و هر زنی مسیر خاص خود را در مواجهه با میل و دالهای نمادین طی میکند. او هم مانند فروید تأکید داشت که زنان روانکاو میتوانند زوایای تازهای از میل زنانه را کشف کنند زیرا در جایگاه متفاوتی از زبان و میل قرار دارند.
لکان این جمله را در سمینار XX: Encore (1972-1973) مطرح میکند. درواقع «زن» بهعنوان یک مقوله کلی و یکپارچه در نظم نمادین قابل تعریف نیست. برخلاف مفهوم «مرد» که در زبان و نظم اجتماعی تعریف نسبتا مشخصی دارد، زن بهعنوان یک کل واحد وجود ندارد، زیرا زنانگی چیزی است که در دالهای مردانه نمیگنجد.
همه مردان مشمول قانون فالوس هستند، اما همه زنان نه!
لکان بر پایه نظریات سوسور و فروید، نشان میدهد که زبان بر اساس دالها (Signifiers) ساخته شده است و میل انسانی در نظم نمادین از طریق این دالها تنظیم میشود. اما زنانگی نمیتواند کاملا در این ساختار زبانی بازنمایی شود زیرا زبان و نظم اجتماعی عمدتا بر اساس دالهای مردانه ساخته شدهاند. زنان در چارچوبی قرار دارند که آنها را همیشه در رابطه با مردان تعریف میکند؛ مثلا «حسرت فالوس» یا جایگاه مادر و معشوقه در فرهنگ مردسالارانه.
بنابراین «زن» در نظم نمادین یک مفهوم تثبیتشده و یکپارچه نیست، بلکه چیزی است که در تقابل با این نظم قرار میگیرد.
لکان در سمینار XX فرمولهای منطقیای برای نشان دادن تفاوت مردانگی و زنانگی ارائه میدهد: مرد تابع قانون فالوس است یعنی میل مرد در چارچوب دالهای نمادین تنظیم شده و «همه مردان» تحت این نظم قرار میگیرند اما زنان تابع این قانون نیستند. لکان میگوید: «همه زنان تحت یک قانون خاص قرار نمیگیرند» و بنابراین یک تعریف کلی و جامع از زنانگی ممکن نیست.
لکان زنانگی را در دو سطح بررسی میکند:
زن در نظم نمادین: در فرهنگ و زبان، در جایگاههایی مانند مادر، همسر یا معشوقه تعریف میشوند که همگی در ارتباط با دال فالیک (Phallic Signifier) هستند.
زن فراتر از نظم نمادین: بخشی از زنانگی خارج از این نظم قرار دارد و نمیتواند بهطور کامل در زبان یا فرهنگ بازنمایی شود. این بعد از زنانگی همان چیزی است که لکان از آن بهعنوان ژوییسانس دیگری یاد میکند—یک لذت متفاوت و غیرقابلتعریف که در نظام مردانه نمیگنجد. زنان میتوانند به نوعی لذت فراتر از فالوس دست یابند که مردان قادر به درک کامل آن نیستند.
درواقع زنان میتوانند لذتی را تجربه کنند که خارج از میل فالیک است. این لذت که «لذت دیگر» نام دارد، متفاوت از لذتی است که از طریق میل مردانه و فالوس تعریف میشود. او این را با تجربه عرفانی، عشق الهی و تجربههای فراتر از زبان مقایسه میکند. به عبارتی زنانگی متکثر، نامحدود و فراتر از زبان است.
بنابراین، وقتی لکان میگوید «زن وجود ندارد»، منظورش این است که هیچ تعریف کلی، نهایی و تثبیتشدهای از زنانگی در نظم نمادین ممکن نیست.
روانکاوی و جنسیت روانکاو
لکان برخلاف برخی از تحلیلهای روانکاوانه سنتی، بر جنسیت بیولوژیک روانکاو به عنوان یک متغیر تعیینکننده تأکید نمیکند. او روانکاوی را نه بر اساس ویژگیهای شخصی و جنسیت روانکاو، بلکه بر اساس جایگاه روانکاو در پروسه انتقال در جلسات بررسی میکند. انتقال (transference) یکی از مفاهیم کلیدی در روانکاوی است که به معنای فرافکنی احساسات بیمار بر روی روانکاو است.
در برخی موارد، زنان مراجعهکننده ممکن است روانکاوان زن را به عنوان «جانشین مادر» ببینند و انتقالی از جنس همان وابستگی اولیه به مادر ایجاد شود. در مقابل، اگر روانکاو مرد باشد، بیمار ممکن است او را به عنوان پدر یا ابژه عشقی ادیپی در نظر بگیرد. اما یک روانکاو از این انتقال برای آنالیز سمپتومهای آنالیزان استفاده میکند. درواقع یک روانکاو فارغ از جنسیت بیولوژیکی این توانایی را دارد که متناسب با انتقال آنالیزان در موضع مردانه یا زنانه قرار بگیرد.
اما نکته مهم این است که این تفاوتها نباید از پیشفرضهای بیولوژیکی استخراج شوند، بلکه از ساختار ناخودآگاه بیمار و نحوه ورود او به ساحت نمادین شکل میگیرند.
لکان اشاره میکند که برخی از روانکاوان زن توانستهاند برخی جنبههای خاص از روانکاوی زنان را بهتر مشاهده کنند. این موضوع به این دلیل نیست که آنها زن هستند، بلکه به این دلیل است که انتقال روانی زنان به روانکاوان زن متفاوت است و امکان بررسی برخی لایههای ناخودآگاه را فراهم میکند. اما همچنان این مساله یک اصل کلی و مطلق نیست.
لکان بارها تأکید میکند که روانکاو باید «ابژهی کوچک a» باشد، یعنی جایگاهی تهی و فاقد ویژگیهای شخصی و سوژگی داشته باشد. اگر روانکاو جنسیت خود را در کار بالینی بیش از حد برجسته کند، ممکن است تحلیل را دچار مشکل کند.
مهمترین کار، توانایی روانکاو در ایجاد فضایی برای دلالتهای ناخودآگاه بیمار است، نه اینکه خود را بهعنوان زن یا مرد در فرایند تحلیل تثبیت کند.
از این رو، حتی یک روانکاو زن نیز میتواند در جایگاه «پدر نمادین» قرار گیرد، درست همانطور که یک روانکاو مرد میتواند جایگاه «مادر انتقالی» را برای بیمار داشته باشد. بنابراین از نظر رویکرد تکنیکی و نظریهای، لکان تفاوتی بین روانکاوان زن و مرد قائل نیست.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب