نویسنده : دکتر نادیا صبوری
«فکر کردن» برابر است با ورود به زبان و به عبارتی فاصله انداختن با لذت کامل. ژوییسانس اعتیاد، شکلی از بیرون افتادن از زبان است؛ امتناع از «نامیدن» رنج و در عوض رجوع به بدنی که لذت میطلبد.
در اعتیاد، مواد مخدر کارکردی ضد زبانی دارد: سوژه با مصرف مواد مخدر و سیگار، از جایگاه زبانی خود فاصله میگیرد و به لذتِ بیمیانجی پناه میبرد؛ همان چیزی که در روانکاوی به عنوان بازگشت به لذتِ بدنِ خیالی میشناسیم. وقتی کلام به عنوان واسطه میل افول کند، وقتی سهم ساحت کلام و نمادین کم است، دیگر چیزی برای تنظیم لذت وجود ندارد. درنتیجه سوژه به لذت بی حد و مرز (jouissance) رجوع میکند که با نظم نمادین هماهنگ نیست.
اعتیاد یکی از این صورتهای مستقیم لذت است که بدون واسطه کلام اتفاق میافتد. سوژه بهجای آنکه با میلِ دیگری مواجه شود، با «ماده» یا همان «ابژه لذت مطلق» مواجه میشود.
اعتیاد: بحران ایدهآلها، جایگاه پدر، مرجع نمادین!
در اعتیاد، اغلب شاهد فروپاشی نام پدر هستیم: سوژه نمیتواند میان میل و لذت تمایز بگذارد و مستقیما به سمت لذتی که در این وضعیت توسط ماده بازنمایی میشود میرود. درواقع ابژه اعتیادآور برای معتاد یک راه حل است و آنطور که سایرین آن را مشکل میبینند او نمیبیند.
سوژه همواره به دنبال چیزی (ابژه a) است که فقدانش را پر کند. برای معتاد، ماده مخدر همان ابژه a است که گمان میکند فقدانش را پر میکند. بنابراین، اعتیاد نه تنها یک مساله محسوب نمیشود، بلکه پاسخ سوژه است به یک خلاء ساختاری در روان. اما از آنجا که این کمبود «واقعی» است و از ساحت واقع برمیآید نه از نظم نمادین، بهجای پر کردن خلاء، آن را عمیقتر میکند.
درواقع سمپتوم حامل معنایی ناخودآگاه است و با گفتار درمانجو قابل رمزگشایی است. اما در اعتیاد، بیاشتهایی، بیانگیزگی و اختلالات مشابه در زندگی، نشانههایی خاموشاند که کلام نمیکنند و خواستهای ندارند. به عبارتی نشانههای بدون معنا، بدون پیام و متصل به بدن و لذت هستند و ارتباطی با زبان و میل ندارند. بنابراین درمان چنین نشانههایی دشوار است زیرا سوژه هیچ تقاضایی ندارد. درمان نه از خواست فرد، بلکه اغلب از جانب خانواده یا جامعه تحمیل میشود.
جامعه رنج بردن را برنمیتابد!
رنج بخشی اجتنابناپذیر از هستی سوژه است زیرا میل همواره از فقدانی برمیخیزد که رنجآور است. اما گویی تمدن مدرن به ما میگوید باید همیشه خوشحال باشی! جوامع این روزها «میل به خوشبختی» را به فرمان خوشبخت بودن تبدیل کردهاند. در چنین فرهنگی سوژه نمیتواند فقدان را بپذیرد، پس بهجای فقدان، به لذت بیحد و مرز پناه میبرد. میتوان بسیاری از نشانهها مانند اعتیاد، خودآزاری، مصرفگرایی مفرط، افسردگی و … را محصول مدرنیته در نظر گرفت.
اعتیاد رهایی از بحران قانون است!
«قانون» یا همان نقش «نام پدر» است که لذت بی حد و مرز را محدود میکند. با زوال قانون، مرزها فرو میریزند، و سوژه با لذت مرگبار مواجه میشود یعنی بدن، بهعنوان جایگاه این لذت، دیگر کنترل نمیشود. در نتیجه آسیبهای جسمانی مثل کمای الکلی، سوختگی بدن، تغییر شکل پوست و تحلیل عضلات، تصادفات حین رانندگی، اوردوز و … تجربه میشود و بدن تنها مرزی است که باقی میماند چون زبان کار نمیکند.
گویی جای قانون پدر را فرمانی میگیرد که به جای اخلاقیات سنتی، به سوژه میگوید «لذت ببر!». سوژه تحمل غم، یأس و دشواریهای زندگی را ندارد و اگر شاد نیست، گناهکار و شکستخورده بهشمار میرود و اضطراب وجودی در او خود را به شکل غیر قابل تحملی نشان میدهد.
در اعتیاد مرز بین کودک و بزرگسال از میان رفته است!
در ساختار روان، انتقال نماد از بزرگسال به کودک است که پایههای بنیادین روان را شکل میدهد. اگر این انتقال دچار بحران شود، یعنی کودک به منابع لذت مشابه با بزرگسال دست یابد، سوژه نمیتواند جایگاه خود را در ساختار بیابد. کودکانی که پیش از موعد بزرگ میشوند، بزرگسالانی خواهد بود که جایگاه خود را از دست دادهاند. سوژه در این وضعیت دچار گسست در هویت و مسیر میل میشود و برای پر کردن این خلاء است که به شیوههایی مانند اعتیاد پناه میبرد.
شبکه های اجتماعی دکتر نادیا صبوری : کانال تلگرام سوژه ناخودآگاه – صفحه اینستاگرام سوژه ناخودآگاه