نویسنده: دکتر نادیا صبوری
اگر ارسطو برای هر شیء، مکان طبیعی و جای مشخصی در جهان تعیین کرده بود، هیستریک کسی است که نظم جهانیِ «هر چیز جای خودش» را برهم میزند؛ او به روش خاص خودش به ما یادآوری میکند که آن مکان رازآلود طبیعتا جای او بوده است!
حملات هیستریک، مصالحهای میان نیروهای متضاد است؛ در حالت خلسه با یک دست خود را برهنه میکند و با دستی دیگر مانع میشود و نهایتا در اوج لذت بیهوش میشود: شبیهسازی یک موقعیت جنسی!
همین نمایش چشمگیر بود که کلید آن کشف بنیادین را به دست فروید داد؛ کشف این واقعیت که سوژه انسانی ذاتا گسسته و تقسیم شده است. که انسان توسط ناخودآگاه تقسیم شده است و ممکن است ناخودآگاه علیه سلامت خود عمل کند.
هیستری بارزترین شکل بالینی این گسست در سوژه است. گسستی که باعث میشود سوژه نتواند پایه وجودی خود را در درون خود بیابد. نداند که میلش ناپایدار است و جایگاهی تضمین شده نزد «بزرگ دیگری» ندارد. هیستریک با شکایت و رنج خود به ما از رنج رابطهاش با «بزرگ دیگری» میگوید.
گرایش بیپایان هیستریک به همانندسازی با نشانهها و میل دیگران حاکی از انعطافپذیری شگفتانگیز او است.
مساله هیستریک مساله هویت است! او نمیخواهد با نمایشهای مختلفی که ایفا میکند دیگری را فریب دهد زیرا خودش مانند اسکیزوفرنیکها در بدنی تکه تکه و در هالهای از افکار پارانوید سردرگم است، او به راستی نمیداند کیست و باید وجود خود را به چیزی ببندد.
در جای او خلائی است و این خلاء رازی است که باید محفوظ بماند. رازی است که به «هیچ» منتهی میشود که آن هیچ، بنیان هستی دنیای سخنگو است! با این حال این هیچ باید پوشانده و آراسته شود؛ چنان بدرخشد که نگاه را کور کند و آن «هیچ» آشکار نشود: تجسم تصویر دال غایب! غیابی که در هر صورت باید بیان شود زیرا تصویر به تنهایی نمیتواند میل را برانگیزد.
هیستریک خود را روی مرز نگه میدارد بر لبه بین فقدان و نقاب. او میخواهد دیگری ناشنوا، دیگریای که وجود ندارد، دیگریای که تنها یک ظاهر بیخاصیت است را به خود آورد زیرا هستی و بود و نبود و هویتش به آن دیگری گره خورده است.
هیستری: از نشانه تا گفتمان
هیستری شاید یکی از کهنترین و در عین حال رازآلودترین پدیدههایی باشد که روانکاوی با آن آغاز شد و تا به امروز با آن درگیر است. از نخستین تلاشهای فروید برای فهمیدن معنا و ساختار روانرنجوریها گرفته تا بازخوانیهای لکان از «سوژه هیستریک»، نه فقط به عنوان یک پدیده بالینی، بلکه دریچهای به فهم بنیادهای ذهن انسانی محسوب میشود. در زمانهای که علوم مدرن با دستهبندیهای خشکِ تشخیصی در پی خاموش کردن «سوژه سخنگو» است، بازگشت به هیستری یعنی بازگشت به خود روانکاوی!
هیستری در نگاه فروید: بدن به مثابه زبان
فروید در اواخر قرن نوزدهم و با همکاری ژوزف برویر، در کتاب مطالعاتی در باب هیستری (1895)، نخستین بار نشان داد که علائم هیستریک مانند فلج موقتی، بیحسی، یا تشنج نه از منشاء فیزیولوژیک بلکه از تضادهای روانی شکل میگیرند. این علائم در واقع تبدیلشدهی یک تجربه سرکوبشده هستند؛ تجربهای که گفتنِ آن ممکن نیست، پس خود را در بدن نمایان میسازد.
فروید در مقاله معروف خود، تمدن و ناخشنودیهایش (1930)، به پیوند عمیق میان روانرنجوری، تمدن و سرکوب اشاره میکند: تمدن نیازمند سرکوب امیال است و هیستری یکی از پیامدهای این سرکوب است، جایی که میل نمیمیرد بلکه شکل دیگری به خود میگیرد.
هیستری نه یک بیماری، بلکه یک گفتمان است
لکان نیز در میانه قرن بیستم، نقطه عطفی در فهم هیستری ایجاد کرد. او هیستری را نه فقط نوعی روانرنجوری بلکه «نحوهای از هستی سوژه» دانست که در قالب یک «گفتمان» عمل میکند. در گفتمان هیستریک، سوژه جایگاه پرسشگری دارد. او به جای اشغال جایگاه دانستن، مطالبه میکند، شکایت میکند، و از دیگری میخواهد که حقیقتش را برای او آشکار کند. از نظر او «سوژه هیستریک میگوید که من یک راز هستم و از دیگری میخواهد آن را کشف کند.»
در این ساختار، سوژه همیشه «در کمبود» باقی میماند و از این کمبود، لذت میبرد؛ او نه راهحلی میخواهد و نه پاسخ نهایی زیرا که هویت او دقیقا از طریق این «ناتمام بودن» ساخته میشود.
هیستری دقیقترین شکل بالینی یک شکاف را نشان میدهد: زنی (و گاهی مردی) که هم میخواهد و هم نمیخواهد، هم میل دارد و هم آن را انکار میکند و این کشمکش به بدنش سرایت میکند. بدن هیستریک «سخن میگوید» در حالی که خودِ سخن گفتن را غیرممکن مییابد.
فالوس و مساله زنانگی: نمایشی از کمبود
در مرکز ساختار هیستریک، همواره یک کمبود وجود دارد. لکان این کمبود را فالوس مینامد. فالوس که در روانکاوی نه یک عضو فیزیکی بلکه نماد چیزی است که میل را برمیانگیزد ولی هیچکس واقعا آن را ندارد.
هیستریک، به جای تلاش برای «داشتن» فالوس، میکوشد فالوس باشد یعنی تبدیل به چیزی شود که میل دیگری را تحریک میکند. از این رو، او در پی تأیید دائمی از دیگری است: «آیا من برای تو چیزی هستم؟»
بدن هیستریک: صحنهای برای بازنمایی میل
بدن در هیستری فقط یک ارگان زیستی نیست، بلکه تبدیل به صحنهای نمایشی میشود. علائم هیستریک، مانند تشنج، خودزنی، بیهوشی یا دردهای بیدلیل، بازنمودهایی از میل سرکوبشدهاند. در بسیاری از نمونهها، حتی میتوان خوانشی اروتیک از این علائم داشت. این بدن، بدنی است که «نمیداند میخواهد یا نمیخواهد»، بدنی در شکاف میان امر نمادین و امر واقع که زبان قادر به آرام کردنش نیست.
روانکاوی بدون هیستری زنده نمیماند!
هیستری در فضای روانکاوی، تنها یک پاتولوژی نیست بلکه خودِ ساختار روانکاوی است. بدون هیستری، هیچ روانکاویای ممکن نمیشود؛ چرا که روانکاوی از همین نقطه آغاز میشود: سوژهای که در رنج است، در پی معنا است و میخواهد «دیگری» سخن بگوید.
در جهانی که تمایل به خاموش کردن سوژه و استانداردسازی روان دارد، هیستری مثل چراغی است که ما را به جستجوی معنا، هویت و میل وا میدارد. شاید به همین دلیل است که لکان میگوید: «هیستری، روانکاوی را زاده است و روانکاوی نیز باید همواره گوش به سخن آن بسپارد.» (Écrits 1985)
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب