نویسنده: دکتر نادیا صبوری
با پدر، نامِ پدر و با کارکرد او، استعاره پدرانه شکل میگیرد و میل مبهم مادر معنا پیدا میکند و لذت از جایگاه دیگری جدا میشود. استعاره پدرانه، همان لحظهای است که پدر بهعنوان قانون، محدودیت یا منع، ظاهر میشود و میل مادر را قابلفهم و معنادار میکند زیرا در آغاز زندگی، کودک در یک رابطه دوتایی با مادر قرار دارد. کودک میل مادر را حس میکند اما این میل برایش مبهم و مرموز است: آیا مادر من را میخواهد؟ چیزی دیگر را؟ او چه میخواهد؟
پدر بهمثابه قانون، به این میل شکل و معنا میدهد. پدر، میل مادر را محدود یا متوقف میکند و در عین حال با حضورش به کودک میفهماند که میل مادر متعلق به دیگری است و فقط به سوی او نیست. اینگونه است که لذت بیمرز اولیه که در روانکاوی منظور همان ژوییسانس است قطع شده و از جایگاه دیگری جدا میشود.
همزمان از طریق استعاره پدرانه، بافت ادیپی ساخته میشود: فالوس، قانون و ابژة علت میل، چیزی که میل را به حرکت درمیآورد اما هرگز قابل تملک کامل نیست، پدیدار میشوند.
یک روانکاو هم با تحلیل همین ساز و کارِ شکل گرفته میتواند بفهمد: سوژه چگونه با شریک خود رابطه دارد. چطور در عشق یا رابطه جنسی رفتار میکند. چه ابهامهایی نسبت به میل خود دارد. چطور با قانون، هنجار، ممنوعیت و «نبایدها» مواجه میشود.
در سطحی پیشاادیپی یا عمیقتر، سوژه هنوز با ابژه بهعنوان امر واقع (The Real) رابطه دارد. ابژهای که هنوز در نظم نمادین وارد نشده و هنوز در حوزه بدن، لذت و ترومای اولیه است. از این رو، ممکن است سوژه در رابطه با شریکش، چیزی را که در رابطهاش با ابژه، نمادینناشده باقی مانده، بازتولید کند و بقایای حلنشده اولیه ممکن است در روابط عاشقانه یا جنسی دوباره ظاهر شوند. به عنوان مثال ممکن است شریکش را «ببلعد» یا از او «بیزار شود و بیرون بیندازد»، چون هنوز ابژه را بهشکلی دهانی (oral) تجربه میکند. این واکنشها یادآور روابط اولیه با پستان، شیر، دهان و بدن مادر هستند که هنوز نمادین نشدهاند.
این اضطراب است که ابژه را تولید میکند!
بنابراین پشت ادیپ، ابژه در انتظار است. کدام ابژه؟ ابژه بهمثابه امر واقع، ابژهای که چون پیش از هرگونه نمادپردازی قرار دارد، نمیتواند در نظم نمادین پدیدار شود. پس چه راهی برای بروز آن باقی میماند؟ راه اضطراب!
معمولا در روانشناسی یا نزد عموم مردم رایج است که «ابژه» (مثلا یک مار، یک تهدید، یک فاجعه یا ترس خیالی) موجب اضطراب میشود. اما در روانکاوی، برعکس این اضطراب است که ابژه را تولید میکند.
اضطراب در اصل واکنشی است به چیزی که هنوز در زبان و معنا جا نیفتاده و کلمات از ابراز آن قاصر یا عاجزند. اضطراب ابژهای واقعی است از جنس ژوییسانس و بدن که از جایی پیش از ورود به زبان و قانون سرچشمه میگیرد. به عبارتی پشت تمام آن چیزی که در ساختار نمادین (یعنی ساختار ادیپی، قانون، زبان، نقش پدر و غیره) جای میگیرد، هنوز یک چیز خام و حلنشده وجود دارد: ابژه واقعی.
پس، از آنجا که اضطراب، ابژهای از حیطه امر واقع و پیشانمادین است و قابل گفتار نیست، به زبان نمیآید و در بدن و تجربه خام جا مانده است، بنابراین از طریق افکار حمله کننده، کابوس، تنشهای بدنی، وحشت، گیجی، از دست دادن تسلط، بدن باختگی و هراس خودش را نشان میدهد.
درواقع اضطراب، نشانهای است که نشان میدهد یک ابژه واقعی در شُرُف ظهور است. یعنی وقتی اضطراب ظاهر میشود، در واقع بدن سوژه دارد به حضورِ یک ابژه خام و نمادیننشده که در حال بالا آمدن است، واکنش نشان میدهد.
اضطراب؛ بازگشت لذت سرکوب شده!
در روانکاوی، ابژه علت میل(objet petit a) ، باقیماندهای است از جداشدنِ ابژهای از بدن مثل پستان، مدفوع، صدا، نگاه و….
سوژه بهنوعی همیشه درگیر این جدایی است و اضطراب لحظهای است که این ابژه برمیگردد یا تهدید به بازگشت میکند. در این لحظه، سوژه میخواهد دوباره از شرّ آن خلاص شود، انگار که بگوید: «من این را نمیخواهم، میخواهم از شرش راحت شوم!»
فروید میگوید: لذت سرکوب میشود و اضطراب، تهدید بازگشت آن است. یعنی اضطراب به ما میگوید که یک لذت ممنوع، سرکوبشده یا خطرناک، در آستانه بازگشت است. چیزی که از کنترل «من» خارج است نه در اختیار سوژه است و نه درون بدنش، بلکه بهصورت «لذتبردن در جای خود» عمل میکند.
ژک آ. میلر میگوید: این ابژه نوعی لذتبردن مستقل از سوژه است – انگار که خودش «میلذتد» (جایی از سوژه جدا شده، ولی فعال باقی مانده است). از همین رو در حالتهایی چون استفراغ، ابژه مقعدی، نابینایی موقت، از دستدادن صدا و… تجلی مییابد.
این حالتها بازگشت بدنی ابژه جداشدهاند. مثلا استفراغ، ابژهای دهانی است که بدن پس میزند. ازدستدادن صدا، ابژهای صوتی است که صدای سوژه بدل به یک ابژه گمشده میشود و در نابینایی موقت، نگاه به عنوان ابژهای بصری از سوژه جدا میشود. این مثالها آن موقعیتیاند که «امر واقع» دوباره به بدن بازمیگردد، درحالیکه سوژه نمیتواند معنایی برایش پیدا کند و این همان لحظه اضطراب شدید است.
بنابراین اضطراب نه واکنش به یک تهدید خارجی، بلکه نشانه ظهور یک ابژه واقعی در بدن است، ابژهای که پیشتر از بدن جدا شده، در سطح ناخودآگاه یا ژوییسانس جا مانده و حالا با بیمهاربودگی خاص خودش بازمیگردد.
در نبود فقدان، اضطراب پدید میآید!
در منطق روانکاوی، فقدان پیششرط میل است. میل به سوی چیزی جهت میگیرد که نیست، که از دست رفته یا دستنیافتنی است. اما اگر ناگهان ابژهای که میل معطوف به آن است بهطور کامل و واقعی ظاهر شود (یعنی فقدان ناپدید شود)، اتفاق عجیبی میافتد: میل از بین نمیرود، بلکه تبدیل به اضطراب میشود.
درواقع فقدان زمینه میل را ایجاد میکند و حذف فقدان عامل ظهور اضطراب است. این پدیده را به وضوح میتوان در نوروتیکها مشاهده کرد که غالبا اضطرابی بدون دلیل عینی برایشان رخ میدهد.
وقتی فرد به ابژه میل خود نزدیک میشود یا حتی آن را بهدست میآورد، ممکن است بهجای رضایت، دچار اضطراب شدید شود. مثل فردی که سالها در آرزوی رابطه با کسی بوده اما وقتی بالاخره آن شخص به او نزدیک میشود، ناگهان وحشتزده، بیقرار یا حتی گریزان میشود زیرا احساس میکند تعادل روانیاش بههم خورده است.
اضطراب نقشی میانه، میان لذت و میل دارد!
میانه (entre)یا بینابین، بهمعنای جایگاهی مستقل بین دو چیز؛ یک موقعیت سوم با ویژگیهای خاص خودش است که با موقعیت میانجی یا پل بین دو چیز متفاوت است.
بنابراین اضطراب نه میل است، نه لذت و نه صرفا چیزی که این دو را بههم وصل کند. بلکه جایگاهی خاص و مستقل است که در همجواری با میل و لذت قرار دارد و گاهی آنها را به هم نزدیک کرده، گاهی نیز آنها را از هم جدا میکند. بنابراین میل، اضطراب و لذت سه مفهوم متفاوتاند با اینکه در تجربه زیسته انسان، اغلب در کنار هم قرار میگیرند.
اضطراب چیزی جدا از میل و لذت است، حتی اگر همراه آنها بروز کند زیرا ابژه لذت از نظر ساختاری، باید در پسزمینه یا پشت اختهسازی باقی بماند چون ساختار میل، بر اساس فقدان و نه «دستیابی کامل» به لذت بنا شده است. اما گاهی، این ابژه ظاهر میشود و لذت بیش از حد، آشکارا پدیدار میشود و در نتیجه اضطراب فوران میکند.
در روانکاوی دو نوع ابژه حضور دارند: ابژه علت میل (objet petit a)ابژهای که میل از طریق آن شکل میگیرد و نتیجه اختهسازی است، یعنی پس از ورود سوژه به نظم نمادین و پس از قبول فقدان، که این ابژه به مثابه جای خالی باقی میماند.
ابژه اضطراب که پیش از اختهسازی قرار دارد، یعنی هنوز وارد نظم نمادین نشده، هنوز بهطور کامل فقدانمند نشده و بنابراین لذت تمامعیار و آشکار را نمایندگی میکند. این ابژه، وقتی ظاهر شود، منجر به اضطراب میشود. پس تفاوت بین ابژه علت میل و ابژه اضطراب، در نسبتشان با اختهسازی است.
در اضطراب، پدر به کار نمیآید!
میدانیم که پدر نه صرفا یک شخص، بلکه نشانگان یک عملکرد نمادین، مرزگذاری و معنابخشی به میل است اما اضطراب، در جایی فراتر یا دقیقتر بگوییم پیش از قانون رخ میدهد. اضطراب نه از تعارض با قانون، بلکه از تماس با امر واقع (Real) زاده میشود که نمیتوان بهزبان آورد یا نمادین کرد. بنابراین وقتی اضطراب پدید میآید، دیگر قانون یا «پدر» نمیتواند کاری بکند. او از بازی بیرون است. پدر (عملکرد نمادین قانون) کاری با لذت درونی، غریزی و پیشازبانی ندارد.
لذت (jouissance) بخشی از امر واقع است نه امر نمادین و چون اضطراب نیز ناشی از تماس با این لذتِ بیواسطه است، پس همانطور که پدر نمیتواند لذت را مهار کند، نمیتواند اضطراب را هم مهار کند. بنابراین پدر فقط در دنیای معنا، زبان و قانون کارایی دارد درحالیکه اضطراب بیرون از زبان و پیش از قانون شکل میگیرد.
«پدر، چرا مرا رها کردی؟»، نقلقولی از لحظهای است که عیسی مسیح بر صلیب فریاد میزند اما جوابی نمیگیرد.
این استعاره نشان میدهد که وقتی سوژه در وضعیت اضطراب مطلق است، حتی اگر «پدر» را صدا بزند هیچ کمکی دریافت نمیکند. زیرا تنها با «پیش از پدر» و «پیش از ساختارمندی میل» میتوان از ژوییسانس آگاه شد.
پس اگر بخواهیم بفهمیم سوژه چه میخواهد با پدر میتوان فهمید اما اگر بخواهیم بفهمیم چه چیزی لذت یا رنج او را میسازد باید به پیش از پدر نگاه کنیم: به لذت بیواسطهای که در بدن، در امر واقع و در پیشا-نمادین حضور دارد.
چراغ اضطراب!
اضطراب، هرچند برای سوژه حالتی ناخوشایند است اما برای روانکاو همچون چراغ و نقطهای شفاف کننده است زیرا اضطراب دقیقا نشان میدهد که کجا ساختار نمادین کار نمیکند و کجا لذت بیش از حد (jouissance) به سطح آمده.
درواقع جایی که پدر در ابهام است، اضطراب در یقین است. پدر/قانون، با معنا، تفسیر، فاصلهگذاری و تأخیر کار میکند و ما همیشه چیزها را بهصورت غیرمستقیم میفهمیم اما اضطراب، تجربهای مستقیم و بیواسطه است؛ مثل لمس داغی آتش.
اضطراب یک نشانه روشن، بیواسطه و مؤثر برای روانکاو است زیرا دقیقا جایی را نشان میدهد که میل دیگر کفایت نمیکند و پای امر واقع و لذت بیمهار در میان است. یعنی همانطور که لکان در سمینار دهم خود میگوید، «اضطراب آن چیزی است که دروغ نمیگوید.» فانتزی، میل، خاطره، کلمات، همه میتوانند فریب دهند. ولی وقتی اضطراب میآید، بهخاطر این است که سوژه با امر واقع برخورد کرده.
اضطراب اغلب هنگامی ایجاد میشود که میلِ دیگری (Other) بیش از حد به ما نزدیک شود؛ یعنی وقتی «نگاهِ» میلِ دیگری را حس میکنیم.
لکان در سمینار «اضطراب» نشان میدهد که اضطراب نشانهای است که میل دیگری بیش از حد نزدیک شده یا نظم خیالی به هم ریخته است. به عبارتی اضطراب نه از نبود ابژه، بلکه از حضور بیش از حدِ ابژه ایجاد میشود.
شبکه های اجتماعی دکتر صبوری : کانال تلگرام سوژه ناخودآگاه – صفحه اینستاگرام سوژه ناخودآگاه