نویسنده: دکتر نادیا صبوری
وطن بهمثابه امری تاریخی، نه ساختگی!
«وطن» یک دال است؛ نه چیزی با معنای ثابت یا جوهری، بلکه یک نشانه زبانی است که معناهای آن بسته به جایگاهش در زنجیره دالها، گفتمانهای سیاسی، تاریخی، فرهنگی و روانی تغییر میکند.
وطن میتواند دالی محوری (Master Signifier) باشد که به بسیاری از معناها جهت میدهد بدون اینکه خود معنا داشته باشد. این دال، به دلیل بار احساسی، ایدئولوژیک و هویتی، میتواند به سوژه احساس ثبات، تعلق و معنای هستی بدهد و نوعی تکیهگاه برای سوژه فراهم آورد.
وطن در بسیاری از گفتمانها چنین نقشی ایفا میکند: ثبات در مقابل آشوب جهانی، خانه در برابر بیجایی و آوارگی، پیوستگی تاریخی در برابر بیریشگی و …
بنابراین، وطن نقش ساختاری در روان سوژه دارد: نوعی مکان خیالی/نمادین که سوژه با نسبت داشتن با آن، خود را میسازد. حذف این دال، میتواند به فروپاشی ساختار هویتی و معنایی بیانجامد.
از این رو جنگ اسراییل با ایران جنگ نیست بلکه درواقع بیشتر شبیه یک حمله! به هویت سوژه یا یک ملت است. خشونتی چنین آشکار، برهنه و وحشیانه، برخوردی با امر واقع دارد و این حمله، هم هنگام وقوع و هم زمان یادآوریاش چون یک تروما تجربه میشود. حملهای که به صورت ناخودآگاه نشانه بحرانی در هویت سوژه حملهکننده است؛ سوژه، هویت خود را از خلال همین کنش پرخاشگرانهاش میسازد.
بهطور مشابه، ایران نیز هویت خود را از طریق موقعیتاش بهعنوان یک «قربانی مقاوم» تعریف میکند.
خشونت همواره در نسبت با دیگری شکل میگیرد نه در خلاء. وقتی سوژه حمله میکند، این کنش فقط برای نابود کردن دیگری نیست، بلکه برای ساختنِ تصویری از خود است یعنی از خلال تخریب و تهاجم، خود را تعریف میکند.
ایران نیز به مثابه «قربانی مقاوم»، با فانتزی ملتی قهرمان، همواره مورد هجوم است ولی تسلیم نمیشود. این وضعیت دوگانه، هم نقش قربانی به ایران میدهد و هم نقش قهرمان مقاومت را. چنین فانتزیای ابزار قدرتمندی برای حفظ انسجام داخلی است، حتی اگر هزینههای بیرونی زیادی برایش داشته باشد.
وطن و میل سوژه
سوژه همواره در جستجوی «امر گمشده» است؛ میل به چیزی که گویا از همان ابتدا از او دریغ شده است. «وطن» میتواند بهمثابه ابژه میل (object a) عمل کند که گمان میرود با بازگشت یا تعلق به آن، سوژه کامل میشود اگرچه درواقع هیچگاه دستیافتنی نیست.
بهطور مثال در تجربه مهاجرت، «وطن» ممکن است به ابژه میلِ نوستالژیک تبدیل شود. برای سوژهای که در تبعید است، وطن میتواند همچون مادر گمشده باشد: تصویری خیالی که میل به بازگشت به آن هرگز تمامی ندارد. از این رو در ساحت تصویر، وطن بهعنوان تصویری ایدهآل یا یوتوپیایی بازنمایی میشود. این تصویر غالبا در خاطرات، اسطورهها یا نوستالژیها شکل میگیرد.
گاهی وطن بهمثابه یک دال نمادین در نظم گفتمان سیاسی و فرهنگی جای میگیرد (مثلا در قالب قانون، ملت، پرچم) و گاهی نیز به عنوان امر واقع، در مقام چیزی که هیچگاه تماما درک یا بازنمایی نمیشود؛ تجربهای از «ناکامیِ تعلق»، نوعی خلاء یا جراحت روانی.
در مقابل، گلوبالیسم (Globalism) یا جهانیسازی، در سطح گفتمانی، سیاسی و اقتصادی، با فرآیندی سر و کار دارد که مرزها، تفاوتهای ملی، فرهنگی و حتی هویتی را نسبی، انعطافپذیر یا درنهایت بیاهمیت میکند. اما این پروژه از دید روانکاوی، تضادی بنیادین با کارکرد روانی دالهایی چون «وطن» دارد.
گلوبالیسم دالهای ثابتی چون وطن، ملت، دین و سنت را بهعنوان «بازدارنده» پیشرفت یا مانع آزادیهای فردی/اقتصادی در نظر میگیرد و میکوشد آنها را در دل شبکهای جهانی از سرمایه، اطلاعات، فرهنگ و کالا حل کند.
دال وطن یکی از ستونهای نظم نمادین است. جهانیسازی با سیالسازی هویتها و دالها، نوعی خلاء ایجاد میکند که میتواند به بحران معنا و اضطراب هستیشناختی منجر شود.
وطن برای سوژه در سطح خیالی، همچون «تمامیت از دسترفته» یا تصویر مادرانهای عمل میکند که به او احساس امنیت و تمامیت میدهد. در جهان گلوبالیستی، این تصویر شکسته میشود و با نوعی پراکندگی هویتی مواجه میشویم.
ضمنا حذف یا تضعیف دال وطن میتواند به بازگشت شدیدتر دالهای هویتی (قومگرایی، ملیگرایی افراطی، بنیادگرایی مذهبی) منجر شود؛ چیزی که فروید آن را بازگشت امر سرکوب شده (return of the repressed) مینامید. سوژهای که در شبکه جهانیِ خالی از دال اصلی رها شده، ممکن است دچار بیثباتی روانی، افسردگی فرهنگی یا بحران معنا شود ضمن اینکه در غیاب دال وطن، ممکن است دالهایی چون «بازار»، «مصرف»، یا «شبکه جهانی» جای آن را بگیرند؛ دالهایی که کمتر امکان تثبیت هویتی دارند. سوژه به مرور متوجه میشود که «بدن» او در ساختار کلام جغرافیا معنا دارد، نه صرفا در اینترنت یا بازار. همان جهانی که میکوشد دال وطن را تضعیف کند (از طریق رسانه، بازار، مهاجرت، تکنولوژی)، در بزنگاه بحران، قادر به پناه دادن روانی به سوژه نیست.
اگر حمله به وطن بدون واکنش مؤثر همراه شود، ممکن است دالهایی چون «اقتدار»، «امنیت»، «مقاومت» یا حتی «ایرانیت» دچار بحران معنا شوند. این موضوع میتواند به ریزش روانی، یأس، یا بیاعتمادی ملی نیز منجر شود.
در واکنش به تهدید، ممکن است ملت یا دولت تلاش کنند دال وطن را بازتعریف و بازتقویت کنند (با خطابه، نماد، سوگواری، نمایش وحدت، دفاع، انتقام، و غیره). در این صورت دال وطن پررنگتر میشود، هویت جمعی تقویت میشود، خشونت نمادین در جهت «بازسازی معنا» بهکار میرود. اما اگر واکنش، ضعیف، ناتوان یا متناقض باشد، ممکن است سوژه جمعی دچار سرخوردگی، انشقاق یا گسست از دال وطن شود و در نتیجه رشد بیاعتمادی عمیق، مهاجرت روانی (حتی درون مرز) و دلزدگی از سیاست و جامعه را به همراه داشته باشد.
بنابراین حمله به ایران، تنها حملهای نظامی نیست، بلکه حملهای به بنیان روانی سوژه ایرانی است که اثری تعیینکننده دارد. چنین رخدادهایی میتوانند احیای خشونتآمیز دالهای هویتی را در پی داشته باشند.
چگونه تجزیهطلبی حمله به دال وطن است؟
گفتیم که دال وطن به خودی خود معنای خاصی ندارد بلکه به مثابه یک دال محوری، زنجیرهای از معناهای دیگر مانند هویت، تعلق، قانون، زبان، خاک، تاریخ، ریشه و … را حول خود سازمان میدهد. در نتیجه تجزیهطلبی نوعی حمله به دال وطن است چون میکوشد این دال مرکزی را بشکند و آن را به خرده دالهایی چون «قوم»، «مذهب»، «زبان بومی» و غیره تجزیه کند.
تجزیهطلبی میتواند واکنشی باشد به تجربه طردشدگی از نظم نمادین مسلط، مثلا تبعیض قومیتی، انکار زبان یا فرهنگ محلی. در چنین وضعیتی سوژههای پیرامونی احساس میکنند در زنجیره دال وطن «نامگذاری نشدهاند» یا «هیچ جایی ندارند»، پس تلاش میکنند دال دیگری بسازند که خود را در آن بازشناسند.
مانند چیزی که در شخصیت تجزیه شده نیز رخ میدهد: سوژه وقتی نمیتواند یکپارچگی روانی را حفظ کند، هویت خود را به قطعههای جدا تقسیم میکند. نوعی «گسست هویتی» از دال مرکزی بهواسطه ناتوانی در درونیسازی آن.
اسرائیل یک سوژه در بحران دال وطن است!
برخلاف ایران، اسرائیل کشوری تازه تأسیس و بدون عمق تاریخیِ ملیِ پیوسته در معنای مدرن آن است و کشورش را از طریق اشغال اراضی ملتها و تنها با عمر حدود 75 سال تشکیل داده است. بنابراین دال وطن برای اسرائیل چیزی است که باید از طریق اسطوره، دین، ایدئولوژی، جنگ و دشمنسازی بازسازی و تثبیت شود و انسجام نمادین و خیالی خود را بازتولید کند. بدون دشمن، ساختار نمادین اسرائیل تهدید به فروپاشی میشود.
از سوی دیگر ایران، کشوری با تمدن چندهزارساله، انسجام زبانی، تاریخی، و جغرافیایی، تجسمی است از «بزرگ دیگری» (Other) برای اسرائیل، یعنی قدرتی که خود را از دالهای دینی و تمدنی که اسرائیل بر آنها بنا شده، جدا و مستقل میبیند، دالهای مسلط جهانی (لیبرالیسم، صهیونیسم، نظم غربی) را به چالش میکشد و تصویری از «وطن بهمثابه میراثی غیردستساز» تجسم میکند. پس تجزیه ایران برای اسرائیل، میتواند بهمنزله حذف دال تهدیدگرِ «بزرگ دیگری» باشد.
اگر دال وطن در ایران از هم بپاشد، تهدید هویتیای که ایران برای سوژه اسرائیلی ایجاد میکند، کاهش مییابد.
اسرائیل تاریخی طولانی از تبعید، پخششدگی، بیوطنی و فقدانِ تعلق دارد. حتی پس از تأسیس، هنوز هم از نظر جمعیت، زبان، تاریخ و جغرافیا با گسستهای شدیدی مواجه است. بنابراین اسرائیل سوژهایست که خود را در وضعیت روانیِ «تجزیه» تجربه کرده و اکنون ناخودآگاه، این تجربه را بر دیگری فرافکنی میکند.
تجزیه ایران میتواند نوعی بازنمایی معکوسِ زخم خود اسرائیل باشد: «اگر من گسستهام، تو نیز باید گسسته شوی.»
ایران تهدیدی استراتژیک برای اسرائیل
از دید اسرائیل، ایران قدرت منطقهای مستقل و ضدصهیونیست است، از گروههای مقاومت (مثل حزبالله و حماس) حمایت میکند، برنامه هستهای و نظامیاش قابل مهار نیست، نظم مطلوب خاورمیانه برای اسرائیل (ائتلاف با عربها و نیز غرب) را برهم میزند، پس طبیعتا هرگونه قدرت گرفتن ایران برابر است با تهدید مستقیم برای نظم امنیتی، هویتی اسرائیل اما این فقط سطح واقعیت است: ایران، آینه ناخودآگاه اسرائیل است!
ایران برای اسرائیل، «بزرگ دیگری»ای است که هم هراسانگیز است و هم ضروری! زیرا اسرائیل بدون تهدیدی مثل ایران، به سختی میتواند مشروعیت خود را در افکار عمومی غرب و حتی مردم خودش حفظ کند. به عبارتی اسرائیل از ایران متنفر است، اما به ایران نیاز دارد، همانند رابطه سوژه با دال تهدیدگر در روانکاوی: میل به حذف دیگری همزمان با میل به تداوم حضور او.
اسرائیل کشوری است با هویتی برساخته و در حال تثبیت (فقط از سال ۱۹۴۸)، که با خاطره تبعید، آوارهگی، بیوطنی، و هولوکاست شکل گرفته و هنوز با سؤالات بنیادین هویتی (یهودی یا سکولار؟ شرقگرا یا غربگرا؟ قربانی یا فاتح؟) مواجه است. اما در مقابل، ایران به پشتوانه یک تمدن چند هزار ساله با هویت فرهنگی، زبانی، تاریخی و سیاسی نسبتا یکپارچه، با نظامی مستقل از غرب و نظم بومیسازیشده سیاسی است. از این زاویه، اسرائیل در مواجهه با ایران دچار اضطراب هستیشناختی (ontological anxiety) میشود: «چگونه میتوانم مشروعیت خود را حفظ کنم وقتی با تمدنی روبرو هستم که بدون استعمار، بدون آوارهگی، و با حافظه تاریخی زنده شکل گرفته است؟»
از این رو ایران، تهدیدی برای تصویر قربانی اسرائیل است زیرا یکی از ستونهای بقای سیاسی اسرائیل، روایت قربانی بودن یهودیان است. این روایت مشروعیت اشغال سرزمینهای دیگر را تأمین میکند، حمایت بیقید غرب را حفظ میکند و تصویر اخلاقی اسرائیل را میسازد. اما ایران، با زبان تهاجمی، نمایشهای مقاومت، به تصویر کشیدن مظلومیت مستضعفان و مسلمانان، حمایت از فلسطینیان و روایتهای «ضدصهیونیستی»، این تصویر را مختل میکند.
وقتی تصویر خیالیِ خودقربانیبینی با تصویر «مقاومت قاطع» مواجه شود، سوژه خشمگین و گیج میشود. در نتیجه اسرائیل با ایران سر جنگ خواهد داشت زیرا ایران تهدید مستقیم برای امنیت و نفوذ اسرائیل در منطقه است و به مثابه «بزرگ دیگری»اش، تعریفکننده و تعیین کننده نوع هویت سوژه اسرائیلی است. ایران یادآور تاریخی است که اسرائیل ندارد و روایت قربانی بودن اسرائیل را تضعیف میکند.
ایران همان دال سرکوبشدهای است که اسرائیل نمیتواند هضماش کند چون یادآور چیزی است که اسرائیل ندارد و نمیتواند داشته باشد: وطن بهمثابه امری تاریخی، نه ساختگی!
شبکه های اجتماعی دکتر صبوری : کانال تلگرام سوژه ناخودآگاه – صفحه اینستاگرام سوژه ناخودآگاه
2 دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
بسیار از مطلب مفید و روانکاوانه تون لذت بردم. چنین تحلیل عمیقی هزاران بار بماند در دل تاریخ سرافراز ایران عزیز!
سپاس از توجهتون